در آن روزهای کودکی که "یکی بود ، یکی نبود"، هیچ وقت به ما نگفتند که آن یکی که "بود" که بود؟ و آن یکی که "نبود" چه کس بود و حتی نگفتند آن یکی که "بود" چرا بود؟ و آن یکی که "نبود" چرا نبود!
بزرگتر که شدیم، هرکس آنچنان که خود خواست به دنبال "یکی بود، یکی نبود" زندگی خودش رفت، حتی اگر برای "بودن" و "نبودن" کسی را نمی خواست و حتی تر! اگر برای "بودن" و "نبودن"ِ کسی دلیلی نمی جست!
اما روزهایی در سال هست ،مثل روز میلاد موعود، که خواسته یا ناخواسته، وادارت می کند تکلیفت را بعضی واژه ها معلوم کنی، واژه هایی به بزرگی انتظار. همین روزها را می گویم، که یک جای خالی بدجور به چشممان می خورد، همین روزها که هر سال بدون صاحب جشن، مراسم برپا می کنیم و اقامه سرور...
نمی شود از کنارش آرام و بی تفاوت بگذری و همان "یکی بود، یکی نبودِ" سابقت را تکرار کنی. زیرا که می دانی "یکی نبود" و"یکی نیست" و آن یکی که "نیست" دردمان را ازبودن ِ آن یکی که "بود" و شاید هنوز هم باشد –ما چه می دانیم- کم نمی کند...
"یکی نبود، یکی هنوز هم نیست". بگذار کودکانمان بدانند که خیلی وقت ها "نبودن" ها معنی دارند، بعضی جاهای خالی را باید معنی کرد، تفسیر نمود. مثل یعقوب که به "نبودن" یوسف عادت نکرد، ما هم اگر در جای خالی یوسف، پندارمان و کردارمان "وا اسفی" را تعبیر کند، چشمهایمان به ندیدن مولای دوست داشتنی و محبوبمان عادت که نمی کند هیچ، سفید می شود، سفید، مثل چشمان یعقوب...
"اگر نیازمان به مهدی.عج. به قدر نیاز تشنه ای به جرعه ای آب است، تشنه نخواهیم ماند" که پر شدن این جای خالی بسته به نیاز دلهای ماست و خوشا به حال تشنگان...
*****
"قل ارءیتم ان اصبح ماءوکم غورا فمن یاتیکم بماء معین"
خداوندا! آب گوارا را به ما برسان که قحطی زدگان شوره زار دنیای بی مولاییم...
جان فدایت