سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مَثَل دانشمندان بدکردار، مانند تخته سنگی بردهانه نهر است که نه آب می نوشد و نه آب را وا می نهد تا به کشتزاررسد . [عیسی علیه السلام]

نامه ای برای مخاطب من!

بگذار بی مقدمه بیآغازم:
تقصیر تو نبود عزیز، اشکال از من بود که بارها و بارها بی سر و صدا گریستم! از من که گذشته، اما لااقل بگذار دیگرانی که نمی دانند بدانند که باید بلند گریست! بلند و های های!...
تقصیر تو نبود محبوب، اشکال از سر به زیری تو بود که رو به رویت را نگاه نکردی،
راستش را بگو عزیز...چند بار سربالا آوردی تا مرا که روبه رویت و در برابرت میسوختم را ببینی؟
تقصیر تو نبود ، با چشمهایت زخمهای خود را تیمار میکردی،
با دستانت پی مرهم بر جراحت هایت بودی،
که شاید تو نیز از من زخمی تر باشی همراه خوب من...می دانم!
بیابان است و خار و خاشاک و سنگ و خارا...
تقصیر تو نبود دلدار، اشکال از من بود که در پی آرامش تو از زخم های خود چشم پوشیدم و می دانم که بد کردم! اشکال این بود که گه گاه از درد و عذاب این خراشها و شرحه شرحه شدن ها در حضور تو فریاد می کردم...
تقصیر تو نبود ، فریادهای من بلند بود و دل خراش که ناخوشت میداشت و ناآرامت می کرد و آزارت می داد...اشکال این بود که حضور آرام من را طالب بودی نه حضور دردناکم را...
تقصیر تو نبود ، مشکل اینجا بود که مرا بی اشکال می خواستی و متاسفم که نتوانستم همیشه یک چینی نشکسته بمانم! شکستم و این یعنی اشکال! و شرمنده ام که نتوانستم درد را مخفی بدارم! این چینی نازک به صدای بلند شکست...
تقصیر تو نبود عزیز، آنگاه که خواستی به فریادهایم عادت نکنی و جراحت را پیش چشمت نیاورم و به رخت نکشم که دل آرامت، مثل آسمان همین روزهای پاییزی نگیرد...
تقصیر تو نبود آرام من، وقتی مرا به دنبال درمان فرستادی که نیت زیبایی داشتی،نیک می دانم!
مرا زخمی نمی خواستی،می دانم! می دانم!
اما تو بگو یگانه این دل بی تاب، در بیابانی که من و تو تنها و خسته راه پیمودیم، غیر از ما و خدا چه
کسی بود که برای دردهایمان مرهم و چاره باشد؟
منِ تنها، مگر طبیبی غیر تو داشتم دلدار؟!
باور کن من همراهی بر درمان درد خویش نیافتم...حتی تو را!
باور کن عزیز دل، همراه و همسفر خسته تو در این بیابان روئین تن نبود که در برابر خارها و نامهربانی هایشان زخمی برندارد...
تقصیر تو نبود محبوبم ،تو مرا زخمی نمی خواستی،می دانم! می دانم!
تقصیر تو نبود آرزوی خوبم، اشکال از این بود که هنگامی به درمان پرداختم که رگهایم از خون خالی و نبضم از تپش تهی بود و از حال رفته مقابلت به زمین افتادم...
ببخش مرا، در هوای تو از خود غافل بودم!
دل خوشم که دیگر فریادهایم آزارت نمی دهد،
دل خوشم که بدن بی حس شده ام دیگر درد جراحات را به اعصابم منتقل نمی کند...
پیکری که رو به رویت،کنارت،پشت سرت، و اطرافت به پیش می آمد دیگر برپا نایستاده است...
افق پیش چشمان پرمحبتت گشوده شده،
یک دور چرخ بزن عزیز،دنیا تا بی نهایت گسترده است،می بینی؟!
تقصیر تو نبود ، تقصیر تو نیست، من به شکستن کوزه ها بر سر خود عادت کرده ام! حتی به تازگی شکستن خود را هم آموخته ام...با شکستن خو کرده ام...بشکن!
می دانم! مقصر منم که روئین تن نبودم، که ماوراء انسان نبودم، که احساسم در برابر زمختی ها، سخت نازک بود! که زخمهایم از پایم درآورند،که عمر جاوید نداشتم، که فریاد زدم، که...که...که...
می بینی؟
با این بدی ها حتی اگر از همسفرت متنفر هم باشی، باز هم تقصیر تو نیست...
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
                             ای خواجه درد هست، ولیکن طبیب نیست...

**********
پی نوشت: نامه های ما پی نوشت داشتند عزیز، یادت که هست؟ مثل تیتراژهای پایانی سریال ها!
دلم نیامد خوبی تو را کتمان کنم. تو خوب بودی! تو خوب هستی! و تو خوب خواهی بود...از خوب ها بدی نمی آید.تو نخواستی زخمی کنی، من زخمی شدم! قبل تر برایت گفته بودم که:
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق
وگرنه از تو نیاید که دل شکن باشی...
دلم نیامد بگویم تو تقصیر کاری.از من ساخته نیست روح زندگی خودم را سرزنش کنم...
دلم نیامد بگویم نمی خواهمت! کیست که جان شیرین خود را نخواهد؟!دروغ که بین ما نبود. بود؟!
...
مهربان من! به دست از مهربان تر از همه می سپارمت... 


می شنوم آنچه می گویی()

v آنچه تاکنون در اینجا نگاشته شده...

یا باقیاً لا یَفنی...
[عناوین آرشیوشده]
إقتَرَبَ للناسَ حِسابُهُم وهُم فی غَفلةٍ مُعرِضُون
همین جا | به گمانم من | پیام رسان
v قبل ترها اینجا قدم می زدم:

دریای آزاد

sssssssssssssssssssssssssssssssssssssss

v نیز،خانه دوم من،در اینجاست:

تا یوسفم از چاه برآید
مولایم

sssssssssssssssssssssssssssssssssssssss

 RSS 




v به گذشته پیوست

پاییز 85
زمستان 85
بهار 86
تابستان 1386


sssssssssssssssssssssssssssssssssssssss

v آنچه می نویسم

دل نگاره ای به رنگ موج[6] . لحظه ای تأمل[4] . پیش آمدهای خوانده و ناخوانده[2] . حرفی از جنس دغدغه . خطورات ذهنی مشوش .

sssssssssssssssssssssssssssssssssssssss

v اشتراک در خبرنامه

 

sssssssssssssssssssssssssssssssssssssss

v به زبانی دیگر...

sssssssssssssssssssssssssssssssssssssssss

v چند نگاه عابر سطور دفترم بودند...

w امروز: 15 بازدید
w دیروز: 1 بازدید
w کل بازدید ها:

هرکه راضی به رضای او نشد
خود را به عذاب افکند
غافلی از اینکه هرآنجه جاری و ساری است
بر خواست اوست درویش؟!

درین بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی