( با اجازه از سلاله )
درود بر بزرگمرداني كه ( من قضي نحبه ) شدند
اميد كه ما (( من ينتظر )) باشيم
با شعري از خودم با عنوان اعتكاف به روزم
عاکف ميخانه کوي توام
واله و شيدايي روي توام
مطرب بزم ازلي چشم تو
ساقي عيشم خم گيسوي تو
چشم تو و چشم من و يک سکوت
جمله دعاي من و اين يک قنوت :
.....
ياد حكايتي از ابوسعيد ابوالخير افتادم.....
آنجا كه به يكي از اطرافيان مي گويد چنان باش كه از تو روايت بنويسند نا اينكه تو از ديگران بنويسي....
نقل به مضمون بود البته!
دو بزرگمردي كه بسي فراتر از زمان و مكان خويش بودند و در كالبد تنگ اين دنيا نمي گنجيدند...حرفهاي زيباتر را سلاله فرمودند...اميد كه اينچنين باشيم...