سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مگو آنچه نمى‏دانى ، بلکه مگو هر چه مى‏دانى چه خدا بر اندامهاى تو چیزهایى واجب کرد و روز رستاخیز بدان اندامها بر تو حجت خواهد آورد . [نهج البلاغه]

می نویسم که در حافظه فراموشکار زمان ثبت شود...

می دانی همیشه در انتظار آن شب طوفانی بودم که قرار است از اصل و اساس فرو بریزدم!کدام دیوانه ای را دیده ای که در انتظار فروریختن خویش باشد!
شبهای زیادی بر من گذشته غرق طوفان و ناآرامی و تشویش بودم اما انگار قرار نبود به این زودی باشد آن شب موعود.
امشب هم شبی است.آنچنان که انتظارش را داشتم این طوفان پرصدا و ویرانگر نیامده اما آمده!
برعکس اینبار طوفانی است بس شاد و خرم! آسمانش تیره تار نیست،آبی است.شفاف تر از همیشه.در این طوفان لبخند بر لبهایم می نشیند،یاللعجب!
امشب شاید همان شب باشد.همان شب انگار طوفانی!
گرسیل عالم پر شود،هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم، تا غم خورد مرغ هوا
گمانم مولانا این شعر را برای امشب من سروده باشد!
امشب هر چه پیش آید خوش آید،در بزممان خوشیم،غم نداریم!!
همین امشب است که آنچه خواسته ام به پای آنچه تو خواسته ای قربانی خواهم کرد،میگویی نه،امتحان کن.خود نیز خویش را امتحان خواهم کرد.شمارش معکوس بر انتظار من شروع شده...
نیک می دانم که زمان تو زمان من نیست!
می مانم تا زمان تو!
و نیز راه من راه تو نیست!
می آیم به راه تو!
حتی به آنچه می اندیشم نمی اندیشی!
محقق می شوم با اندیشه تو!
پخته سودای تو می شوم!
امشب تصمیم در من زاده میشود،تسلیم،تسکین،و وضع حمل این همه دردی عمیق در وجودم مستولی خواهد نمود! همانگونه که درد پیش از زایمانش را اکنون حس می کنم!
امشب تو در من زاده می شوی!
و من آرامش را چون طفلی خرد در آغوش خواهم کشید.
آنچه برایم طلب کرده ای به من خواهد رسید و آنچه برایم نخواسته ای طلب نخواهم کرد...
هرچه از دوست رسد نیکوست...
می فهمی که امشب چقدر دیوانه ام؟ می بینی که چقدر آرامم؟ حس میکنی که کشتی روحم چه آرام آرام روی امواجی که میفرستی تاب می خورد؟
امشب گمانم همان شب باشد.همان شب انگار طوفانی!
از همین امشب مشتاقانه به انتظار تقدیری خواهم نشست که زیبا برایم رقم زدی زیبانگار!زبان لکنت زده من در سپاس و ثناگویی ات تا ابدالآباد همواره تقصیرکار خواهد ماند...

********
چقدر خوب تو را می فهمم غزل! ترجمان نوشتار منی!

گرسیل عالم پر شود،هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم، تا غم خورد مرغ هوا
ما رخ زشکر افروخته،با موج و بحر آموخته*
زان سان که ماهی** را بود دریا و طوفان جانفزا
این باد اندر هر سری سودای دیگر می پزد
سودای آن ساقی مرا،باقی همه آنِ شما
دیروز مستان را به ره،بربود آن ساقی کله
امروز می درمی دهد تا برکند از ما قبا!***
ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری
خوش خوش کشانم می بری آخر نگویی تا کجا
هرجا روی تو با منی،ای هر دو چشم و روشنی
خواهی سوی مستیم کش،خواهی ببر سوی فنا
عالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبان
هر دم تجلی می رسد برمی شکافد کوه را
یک پاره اخضر می شود ،یک پاره ابهر می شود
یک پاره گوهر می شود، یک پاره لعل و کهربا
ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او
ای کوه چون می خورده ای ما مست گشتیم از صدا

ای عاشقان ای عاشقان**** امروز ماییم و شما
افتاده در غرقابه ای تا خود که داند آشنا*****

*********

* :آموخته=آمیخته
** :ماهی منم!
*** :صدای دف را می شنوی؟!
**** :آهای عاشق! با ماست ها! حواست را جمع کن! راستی الان خوب می فهمم "افتاده در غرقابه ای" را!
***** :آشنا=شنا


می شنوم آنچه می گویی()

v آنچه تاکنون در اینجا نگاشته شده...

یا باقیاً لا یَفنی...
[عناوین آرشیوشده]
إقتَرَبَ للناسَ حِسابُهُم وهُم فی غَفلةٍ مُعرِضُون
همین جا | به گمانم من | پیام رسان
v قبل ترها اینجا قدم می زدم:

دریای آزاد

sssssssssssssssssssssssssssssssssssssss

v نیز،خانه دوم من،در اینجاست:

تا یوسفم از چاه برآید
مولایم

sssssssssssssssssssssssssssssssssssssss

 RSS 




v به گذشته پیوست

پاییز 85
زمستان 85
بهار 86
تابستان 1386


sssssssssssssssssssssssssssssssssssssss

v آنچه می نویسم

دل نگاره ای به رنگ موج[6] . لحظه ای تأمل[4] . پیش آمدهای خوانده و ناخوانده[2] . حرفی از جنس دغدغه . خطورات ذهنی مشوش .

sssssssssssssssssssssssssssssssssssssss

v اشتراک در خبرنامه

 

sssssssssssssssssssssssssssssssssssssss

v به زبانی دیگر...

sssssssssssssssssssssssssssssssssssssssss

v چند نگاه عابر سطور دفترم بودند...

w امروز: 1 بازدید
w دیروز: 2 بازدید
w کل بازدید ها:

هرکه راضی به رضای او نشد
خود را به عذاب افکند
غافلی از اینکه هرآنجه جاری و ساری است
بر خواست اوست درویش؟!

درین بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی